کار من و دوستم در مدینه بیشتر شده بود نماز خواندن و دوره کردن قران . لذتی که در این کار بود تصوری برایش نبود
اما خدایا از این اذان !!!!!!!!!!!!!!!!!!
به محض اینکه نماز می خواندیم و برای قرائت قرآن می نشستیم صدای اذان لحظه ای قطع نمیشد !!!!!!!!!!!
اره اذان !!!!!!!!!!!
در تمام مدت که قران را می خواندیم یک نفر داشت اذان می گفت و صدای الله اکبر آن اصلا قطع نمیشد
سرم را بالا میکردم و به گنبدها نگاه میکردم احساس میکردم صدای اذان در میان این گنبدهای زیبا می پیچد
مدام به دوستم می گفتم چرا اینقدر اذان می گویند و او می گفت :
من که صدایی نمی شنوم !!!!!!!!!!!!!!!
نمی توانستم این مسئله را درک کنم
چرا دایما صدای اذان در مسجد پیامبر (ص)در گوش من بود ؟اما او می گفت من اشتباه می کنم و به نظرم می آید .تازه مدام فکر میکردم ابن بلال است که در حال گفتن اذان است
این مسئله دوروز ادامه داشت و من اصلا سر در نمی آوردم چرا و علت آن چیست ؟
تا اینکه کلیدی در مغزم روشن شد
تماز!!!!!!!!!!!!!!
بله نماز ? به من تذکر داده میشد تا در نماز خودم جدی باشم
و زمانی که این فکر مانند جرقه به مغز من خورد دیگر صدای اذان هم تمام شد
از آن لحظه به بعد من دیگر صدای اذان را نشنیدم و گویا به آنچه مورد نظر بود رسانده شده بودم
....................................................................................
هنوز هم وقتی یادم می اید از اینکه خداوند اینگونه خواسته است من را هدایت کند هم خوشحالم و هم خجل
خوشحال چون فهمیدم چه قدر خداوند ما بندگانش را دوست دارد و غمگین که چرا من باید نسبت به این امر مهم الهی کوتاهی داشته باشم که به من اخطار داده میشد .